من از جهانی دگرم (پرواز همای و مستان)


من از جهانی دگرم

ساقی از این عالم واهی رهایم کن ، رهایم کن

نمی خواهم در این عالم بمانم

بیا از این تن آلوده و غمگین جدایم کن ، جدایم کن

نمی خواهم در این عالم بمانم


 

من از جهانی دگرم

 

ساقی از این عالم واهی رهایم کن ، رهایم کن

 

نمی خواهم در این عالم بمانم

 

بیا از این تن آلوده و غمگین جدایم کن ، جدایم کن

 

نمی خواهم در این عالم بمانم

 

بیا از این تن آلوده و غمگین جدایم کن ، جدایم کن

 

تو را اینجا به صدها رنگ می جویند

 

تو را با حیله و نیرنگ می جویند

 

تو را با نیزه ها در جنگ می جویند

 

تو را اینجا به گرد سنگ می جویند

 

تو جان می بخشی و اینجا به فتوای تو می گیرند جان از ما

 

نمی دانم کیم من

 

آدمم روحم خدایم یا که شیطانم

 

تا با خود آشنایم کن

 

اگر روح خداوندی دمیده در روان آدم و حواست

 

پس ای مردم

 

خدا اینجاست

 

خدا در قلب انسان هاست

 

به خود آی

 

تا که دریابی

 

خدا در خویشتن پیداست

 

همای از دست این عالم

 

پر پرواز خود بگشود و در خورشید و آتش سوخت

 

خداوندا بسوزانم

 

همایم کن

 

نمی خواهم در این عالم بمانم

 

بیا از این تن آلوده و غمگین جدایم کن ، جدایم کن

 

من از جهانی دگرم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد