آدم (پرواز همای و مستان)


کار از همان دقیقه اول خراب شد

آدم بیافرید که آدم بماند در این جهان

آدم نشد که مایه رنج و عذاب شد


صد نقشه ها کشید که با عشق سر کند

 

اما تمام نقشه های قشنگش خراب شد

 

بر وی خرد داد که داند جهان را که آفرید

 

اول بلای خودش گشت خرد ، سوال کرد خدا را که آفرید ؟

 

تا این سوال و هزاران سوال بی جواب شد.

 

پروردگار مست،پروردگار مست،پروردگار مست،که مست از شراب شد

 

کار از همان دقیقه اول خراب شد

 

پروردگار مست،پروردگار مست،پروردگار مست

 

گویند که دوزخی بود عاشـق و مـست

 

قولیست خلاف دل در آن نتوان بست

 

گر عاشق و می خواره به دوزخ باشد

 

فرداست ببینی که بهشت همچون کف دست

 

قومی متفکرند اندر ره دین

 

قومی به گمان فتاده در راه یقین

 

ترسم از آن که بانگ آید روزی

 

کی بی خبران راه نه آن است و نه این

 

گوینـــد که دوزخـی بود عاشـق و مـست

 

گویند کسان بهشت با حور خوشست

 

من می گویم که آب انگور خوشست

 

این نقد بگیر و رست از آن نسیه بدار

 

کآواز دهل شنیدن از دور خوش است

 

این می چه حرامیست که عالم همه زان میجوشند؟

 

یکدسته به نابودی نامش کوشند

 

آنان که بر عاشقان حرامش کردند

 

خود خلوت از آن پیاله ها مینوشند

 

آن عاشق دیوانه که مستی را ساخت

 

پیمانه و جام و می پرستی را ساخت

 

بی شک قدحی باده بنوشید و از آن ...

 

سرمست شد این جهان هستی را ساخت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد